ای گل باغ پیمبر که زجور عدوان
شده آزرده رخت از غم و رنج دوران
بودی اندر غم فقدان پدر افسرده
آذرافشان دلت ای سیده ی هر دو جهان
دیده گریان زغم مرگ پیمبر بودت
همدمت اشک بصر بود وفراق وهجران
ظالمین غصب خلافت زعلی بنمودند
تکیه بر جای سلیمان به زده دیو و ددان
ظلم بنموده به پیغمبر وآلش امت
بشکستند ز در پهلوی زهرای جوان
محسنش را بنمودند شهید از ره کین
لعن ونفرین خدا باد به اهل طغیان
زده آتش به در خانه ی زهرای بتول
زین جسارت زده آتش به دل پیر و جوان
فاطمه گشته ملول از ستم قوم جهول
جای بنموده به بستر زجفای دونان
فدکش غصب نمودند وشهیدش کردند
آن دغل مردم مِیشوم بد بی ایمان
در حمایت ز ولایت به فدای دین گشت
بضعه ی پاک نبی فاطمه آن دُرّ گران
به علی گفت مرا غسل بده در شب تار
که نیایند به تشییع من آن دژخیمان
بسپارم به لحد درشب تاریک علی
تا ندانند کجا دخت نبی شد پنهان
بنشین برسر بالین من ای راحت جان
تاشوم راحت از این دار بلا خیز جهان
ندبه بنمود علی برسرخاک زهرا
گفت ای کاش برون اشک علی شد باجان
در عزایت شده سیّال سرشک حسنین
زینبینت زبصر اشک فشان چون باران
زده آتش به دل پیروجوان نخل غمت
تا رهائی شده روحت زتن ای جان جهان
قلم نگار : محمد |
پیام رسان [ قلم]
یاور مستضعفان از گلستان فاطمه
ای گل باغ حسن از بوستان فاطمه
صورت زیبای تو کرده پریشان خواب ما
اختر ثانی عشر از آسمان فاطمه
حسن رویت کرده در آئینه ی دل ها ظهور
بوی زلفت مونس جان هاست جان فاطمه
از سر صدق و صفا در انجمن بنشسته ایم
لطف بنما سرورا بر دوستان فاطمه
زینت گلزار احمد نور چشم بوتراب
مظهر انوار حق از دودمان فاطمه
ای سرور عاشقان بنما نظر در بزم ما
نور چشم نرجس ای سرو روان فاطمه
از فراغت جان به لب آمد عزیز مصر دل
دردها را کن دوا از دوستان فاطمه
روشن از نور جمالت چشم مشتاقان نما
کی نمائی شاد قلب کودکان فاطمه
نغمه ی عشاق را دارد رهائی بر زبان
یوسف زهرا فدایت دوستان فاطمه
قلم نگار : محمد |
پیام رسان [ قلم]
تا قیامت دل اخیار ز داغت سوزد
ملکوت و در و دیوار ز داغت سوزد
میزند شعله به جان ها شرر آتش و در
دلم از آه شرربار و زداغت سوزد
سینه سوخته آماجگه ضربه در
فلک و گنبد دوار ز داغت سوزد
تیره شد روز علی (ع) در غمت ای دخت نبی (ص)
کعبه و یثرب و زوار ز داغت سوزد
زینبین و حسنین از غم تو اشک فشان
مرتضی چشم گهر بار زداغت سوزد
تا ابد کعبه سیه پوش و مقام است حزین
نخلها با دل هشیار ز داغت سوزد
آخر ای زهره گیتی که شدی در دل خاک
انجم و ثابت و سیار ز داغت سوزد
اندر این بزم عزا دیده مهدی گریان
با دل و دیده خونبار ز داغت سوزد
روز و شب دُرّ گُهر از صدف دیده روان
دل احباب وفادار ز داغت سوزد
محفل ما شده آتشکده از طور غمت
تا رهائی شور از نار زداغت سوزد
*از خاک بقیع بوی غم می شنوم
در بقیع اندر غم مرگ پدر زهرا گریست
از جفای ظالمین که با ناله ی غرّا گریست
خاک آن بیت الحزن بنمود آن یکتا گهر
چون بهاران ابر اندر دامن صحرا گریست
می رسد بر گوش جانها ناله ی ام البنین
کز غم گلهای پرپر گشته بر غبراء گریست
سوز آهش زد شرر بر خرمن مروانیان
در عزای حضرت عباس با غوغا گریست
گفت گلهایم به دشت کربلا پرپر شده
بر حسین سرجدا و زاده ی زهرا گریست
بعد عباس جوان ام البنین بر من مگو
بهر آن سقای عطشان بر لب دریا گریست
زوجه شاه ولایت بعد زهرای جوان
در عزای مرتضی اسرار ما اَوحی گریست
پرورش در دامنش کرده ابالفضل رشید
کربلا بالین او صدیقه ی صغری گریست
آن علمداری که دستانش فدای دین شده
آن وفاداری که خون اندر صف هیجا گریست
آرمیده در بقیع غم به چشم اشک بار
در جوار مصطفی و گنبد خضراء گریست
شد رهایی ز ین سرای فانی آن نیکو خصال
بر شهید کربلا آن بانوی عظمی گریست
قلم نگار : محمد |
پیام رسان [ قلم]
یا فاطمه الزهرا دست من و دامانت
یا بنت رسول اله دست من و دامانت
گشتی تو شهید از کین ما بین در و دیوار
گنجینه ی اسرارت مجروح شد از مسمار
محسن ز جفا کشتند آن مردم بد کردار
از بهر علی بودی تا آن دم آخر یاد
تو مظهرسبحانی تو اسوه ی ایمانی /تو حامی قرآنی تو رحمت رحمانی/ یا فاطمه الزهرا
از بعد رسول اله ای نو گل سبحانی پژمرده
خاکم به دهن بی بی سیلی ز جفا خورده
با دیده ی گریان و با خاطر آزرده
سر نو گل ایامت در خاک فرو برده
تو ام ابیهائی تو وارث طاهائی/ تو مونس جان هائی تو مظهر تقوائی /یا فاطمه الزهرا
گریان حسنین اندر این واقعه ی عظمی
هم شیر خدا گریان زین داهیه ی کبری
هم جن و ملک گریان ماتمکده شد عبراء
هم زینب و هم کلثوم هم مریم و هم حواء
صدیقه ی کبرائی انسیه ی حورائی/ محبوبه ی مولائی اسطوره ی تقوائی /یافاطمه الزهرا
در ماتم جانسوزت دل ها همه شد بریان
جبریل امین گریان هم حوری و هم غلمان
اشکش ز بصر جاری مهدی شده چون یاران
سیال رهائی کن هر صبح و مساء چشمان
یا فاطمه الزهرا دست من و دامانت
یا بنت رسول اله دست من و دامانت
نومید مکن ما را از درگه احسانت
قلم نگار : محمد |
پیام رسان [ قلم]