در عزای فاطمه چون نای نی دم می زنم
اشک حسرت ریزم و آتش به عالم می زنم
تا بود جان بر تنم گویم که زهرا شد شهید
با غم و اشکم اساس کفر بر هم می زنم
من ندانم در جهان آخر مگر جرمت چه بود
که عمر از ضرب در پهلوی تو بشکسته بود
زد به بازویت چرا قنفذ سیاط ظلم و کین
میخ در بر سینه ی زارت چرا مَأوی نمود
از چه رو بین در و دیوار محسن شد شهید
تا ابد ثلث ذراری در یم خون آرمید
آن که جبرائیل بی اذنش نشد وارد به بیت
هجمه بنمودند بی اذنش چرا قوم پلید
ای سماء خون از بصر بر دشت و بر هامون ببار
تا ابد ای چرخ اشک از دیده چون جیحون ببار
بهر مظلومیت دخت پیمبر در زمین
ای رهائی از بصر همواره سیل خون ببار
در حمایت از ولایت پهلوی زهرا شکست
سینه اش از میخ در آزرده و بازوش خست
گفت یا فضة خُذینی محسنم گردید سقط
مرغ روحم کرد آهنگ جنان بالم شکست
قلم نگار : محمد |
پیام رسان [ قلم]